مارال و آراد کوچولو

نی نی کوچولو معلوم شد چیه

اون هفته رفتیم پیش دکتر سه تایی با هم به قول مارال گفت ما خانوادگی میریم همه جا  رفتیم سونو نی نی و ببینیم مارال خیل مشتاق بود ببینه نی نی تو شکمی چیه؟ چه شکلی ؟ خلاصه آقای دکتر چند بار این دستگاش و چرخوند و یه چیزایی گفت که منشی بنویسه برای دکتر وزنش و  گفت 307 گرمه سنش 19 هفته و 5 روزش بود صدای قلبش و که گذاشت برامون مارال ترسیده بود رفت  پشت بابایی قایم شد در آخرم دکتر گفت نی نی شما پسره و هیچ مشکلی هم نداره  مارال اول پکر شد دوست داشت خواهری داشته باشه ولی زود گفت داداشم خوبه  خدایاااااااااااااااااااااا شکرت من ازت یه نی نی سالم میخواستم در پناه خودت حفظش کن  &nb...
9 ارديبهشت 1392

خدا رو شکر کنجدم صحیح و سالمه

شنبه رفتم سونو ان تی دادم ستون فقرات و استخوان بینی و انگشتای دست و پای کنجد جون و دیدم همه بدون هیچ نقصی تشکیل شده بود خانوم دکتره گفت احتمالاً کنجد جونی پسمل باشه ولی هنوز معلوم نیست فقط از خدا سلامتیش و میخوام هر چی بود برامون عزیزه  امروز صبح بابایی از سفر برگشته مارال جون الان مدرسه است هنوز بابایش و ندیده طاقتش تموم شده عروسکم 
14 اسفند 1391

بدون عنوان

شنبه میخواد مامانی بره سونو ان تی تا از سلامت کنجد کوچولو باخبر بشه انشالا که همه چیز روبراهه ببینم میفهمیم کنجد جون دختره یا پسره  هر چی میخواد باشه فقط سالم باشه 
9 اسفند 1391

مسافرت بابایی

الان یکهفته است بابایی رفته مکه 5 روز دیگه برمیگرده مارال خیلی بی تابی میکنه برای باباش  دلمون براش تنگ شده انشالا که به سلامت برگرده 
9 اسفند 1391

خدا رو شکر

هفته پیش رفتم سونو دادم پریروزم رفتم نشون دکترم دادم خدا رو شکر هیچ مشکلی نبود کنجد کوچولومم دیدم خیلی خیلی کوچولو بود قلبشم دیده میشد ...
11 بهمن 1391

نگرانم

دیروز رفتم دکتر برام سونو نوشت کمی نگران شدم کنجد کوچولو خدا کنه مشکلی نداشته باشی عزیزم 
11 بهمن 1391

انتظار سخته

کنجد کوچولو هنوز هیچکس از وجودت اطلاع نداره میخوام اگه بشه تا عید به کسی نگم البته اگه تو شیطونی نکنی و خودت ونشون ندی میتونم قایمت کنم  وای مارال جونی اگه بدونی عزیزم یه نی نی تو دل مامانته چقدر خوشحال میشی دخترکم از تنهایی بیرون میای 
24 دی 1391

خواهر جون هنوز خبر نداره

الان  یک هفته است که من و بابا فهمیدیم یه کنجد کوچولو تو دل من جا خوش کرده ولی هنوز به خواهر جونی نگفتیم آخه خیلی منتظره که خدا یه خواهر یا یه داداشی بهش هدیه بده من و بابا هم بهش نگفتیم که طاقتش نره تا تو بیای پیشش 8 ماه دیگه طول میکشه خواهر جونی نمیتونه این همه صبر کنه کنجد جونی 
24 دی 1391